امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

برای امیرعباس گلم

خاطرات پسر گلم

محرم ۹۸

عزیزم امسال اولین سالیه که شما محرم در کنار ما هستی. یه لباس سیاه از ساره داشتم که برات کوچیک بود و بابایی  رفت برات لباس سیاه خرید و عزادار آقامون امام حسین شدیم. چقدر روضه ی امام حسین رو دوست داشتی. بیشتر می رفتیم خیابان بی سیم خیمه حسینی مجمع جوانان شهید مفتح. شما حتی وقتی که خواب بودی تا توی خیمه می رفتیم بیدار می شدی و تا آخر روضه چشمهات رو باز نگه می داشتی حتی شده به زور و به اطرافت نگاه می کردی و آروم بودی. با حضرت ابوالفضل عهد بستم که اگه خدا بهمون بچه داد خادم آقامون بشه و خدا شما رو به ما داد. انشاالله که به عهد من وفا کنی عزیزم و لیاقت نوکری آقامون رو داشته باشی. شب اولی که آماده ی رفتن به روضه شدیم. ام...
23 شهريور 1398

همایش شیرخوارگان حسینی

بخواب علی اصغرم بخواب و آرام بگیر. نمیدانم چگونه آرامت کنم. لبهای خشکیده ات به کویر می ماند و شیری نمانده تا سیرابت کند. آغوشم آرامت نمیکند و بی تابی ات قلبم را چنگ می زند. بخواب که این لشگر صدای گریه ات را نشنوند و تو را از من نگیرند. کودک شش ماهه ی من، سرباز کوچک من حوریان محو رخ مه پاره ات کعبه خیل ملک گهواره ات گردش چشمان تو عشق آفرین رشته قنداقه ات حبل المتین زینت آغوش و دامان رباب آینه گردان رویت آفتاب عالم و آدم همه محتاج تو بر سر دوش پدر معراج تو بسته بر هر تار موی تو نجات تشنه لب های تو آب حیات کودکی، اما به معنا پیر عشق روی دستان پدر، تفسیرِ عشق و دیروز روز علی اصغرِ حسین بو...
16 شهريور 1398

یه دورهمی کوچیک دوستانه به بهانه ی امیرعباس

سلام گلم سه شنبه ی هفته ی پیش یعنی پنجم شهریورماه فاطمه ها یعنی دوستان من اومدن خونمون هم برای اینکه دیداری تازه کنیم و هم برای چشم روشنی شما. چند ماهی بود که همدیگه رو ندیده بودیم مخصوصا بچه های همدیگه رو. چقدر به نظرم بچه هاشون بزرگ شده بودند. امیرعلی پسر فاطمه حلاجی ۵ سالشه و امسال میره پیش دبستانی. محمدحسین و زهرا هم بچه های فاطمه قضاوی هستند که محمدحسین ۴ سالشه و زهرا یک سالش. روز خوبی بود و خوش گذشت. ساره با بچه ها کمی بازی کرد اما بیشتر پایین بود چون فاطمه و عرفان اومده بودند و انگار با اونها راحت تر بود. دو ساعتی با هم بودیم و زحمت کشیده بودند و برای شما کادو گذاشتند. دست گلشون درد نکنه. اینم ...
10 شهريور 1398

واکسن دوماهگی

سلام عزیز دلم پنجشنبه ۳۱ مردادماه صبح اول آجی ساره رو گذاشتیم خونه ی آقاجونینا و شما رو برای چکابجواب بردیم پیش دکترت توی درمانگاه (خانم دکتر آقانیا). دکتر که دیدت گفت که خداروشکر همه چی خوبه هم وزنت،  هم قلب و گلو و .... بعد با بابایی بردیمت مرکز بهداشت واسه مراقبت دوماهگی و واکسنت با ۵ روز تاخیر. خداروشکر همه چی خوب بود فقط یه کم وزنت بالاتر از نمودارت بود که به خاطر اینه که شیر من چربه و شما یه کم تپل میشی تا وقتی که شیر میخوری، ساره هم همینطور بود و بعد به نمودارش برگشت. قد: ۵۸، وزن: ۶ کیلو و دور سرت ۳۹ برای واکسنت روی پای من نشستی و قطره فلج اطفال رو توی دهانت ریخت و به پای چپت هم واکسن زد. گریه کردی و با هق هق گریه ...
9 شهريور 1398
1